کربلای خین

پیوندها
طبقه بندی موضوعی

ایثار

شهید مهدی شوشتری

گاهی وقتها مهدی با کفش­های کتانیش وقتی راه می رفت توجه بچه های اطلاعات و عملیات را به خود جلب می کرد، چون با قد رشید و روحیه بالای دلیر مردانه و نیز نیروی ایمان بالایش با مغناطیسی به پهنای چندین لشگر هیبت مهدی را مضاعف کرده بود، به طوری که دوست داشتی تا جایی که چشمت کار می کرد نگاهش کنی مگر اینکه از جلوی چشمت محو شود.یاد فرمایش حضرت امام خمینی (ره) افتادم که فرمود: اینها ملائکه الله اند. آخ که چقدر دلم برای دیدنش پر می زنه. (راوی محمدصادق شاه تقی راد)

شهید میرزایی معروف به دایی اکبر

با ماشین تانکر سقای جبهه بود، گفتم: دایی اکبر تو که به خانواده ات قول رفتن به مشهد مقدس را داده ای. گفت: رفتن به مشهد دیر نمی شود، وقتی برگشتم، می رویم. به شوخی گفتم: می دانی که برمی گردی؟ چهره ات که نورانی است، شاید شهید شدی! گفت: ان شاءالله دلم می خواهد مثل ابوالفضل شهید شوم، نه سر در بدن داشته باشم و نه دست. چند روزی گذشت. دایی اکبر شهید شد پیکرش را که آوردند دیدم همانگونه که دلش می خواست نه سر در بدن داشت و نه دست. پشت تانکرش نوشته بود:

سقای دشت کربلا...اباالفضل (علیه السلام)

شهید تقی رفیعی مقدم

اول خودش اومد و گفت: حسین! خیلی دلم گرفته میخوام برام روضه بخونی . شاید دیگه فرصت روضه گوش کردن نداشته باشم. گفتم: تقی! برو شب عملیاته، خیلی کار دارم. رفت  و باز برگشت. این بار شهید یعقوبی رو آورده بود برای واسطه و اصرار که فقط چند دقیقه. سه تایی رفتیم نشستیم پشت سنگر، گفتم : چه روضه ای بخونم؟ تقی گفت: دلم هوای عباس(ع) کرده.

و منم شروع کردم به خوندن

«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...سقای حسین سید و سالار نیامد....»

کلی وقت داشتند با همین دو تا بیت گریه می کردند. رهاشون کردم به حال خودشون و رفتم. عملیات شروع شد. با رمز (یااباالفضل العباس علیه السلام). یاد حرف تقی افتادم که گفته بود: دلم هوای حضرت عباس رو کرده. بی سیم زدم وضعش رو بپرسم، گفتند: چند لحظه قبل به شهادت رسید. رو حش شاد.....یا اباالفضل(ع)

شهید فولادی

17 سال داشت آمد کنارم دراز کشید بعد به پهلو شد رو کرد به من دستشو گذاشت رو سینه ام و گفت: برادر صادق می دونی وقت رفتنه، برگشتم نگاهش کردم دیدم چشماش پر از اشک شده . طاقت نیاوردم بوسیدمش و گفتم: هنوز خیلی باهات کار داریم اما فولادی چشماش رو گذاشت روی هم و هیچ نگفت. تا به خود آمدم بچه ها خبر دادند فولادی تو جزیره آسمانی شد و با برادر شهیدش محشور شد. هر وقت به شهید فولادی، کرامت و روح لطیفش فکر می کنم آخر هفته بهشت رضا علیه السلا سر مزارش هستم. (راوی: محمدصادق شاه تقی راد)

روحانی شهید محسن درودی

انأ زائرالحسین علیه السلام

بچه محلمان بود. خیلی قشنگ مداحی می کرد. با یک عده طلبه اومدند قم، همه شهید شدند الا محسن. این اواخر حال دیگه ای داشت روزها خندان و شبها تا صبح گریه می کرد. می گفت: «همه کارهام رو کردم دیگه نگرانی ندارم مگر یک چیز. اونم اینکه ارباب راضی باشه.» خواب امام حسین علیه السلام رو دیده بود. آقا بهش گفته بود کارهات رو بکن، این بار آخره.

یک سربند را داده بود به یکی از رفقاش ، گفته بود شهید که شدم ببندیش به سینه ام. آخه از آقام خواستم بی سر شهید شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگاه وسطشون گلوله 120 خورده بود. جنازه اش که اومد سر نداشت. سربند رو بستیم به سینه اش. روی سربند نوشته بود: انأ زائرالحسین علیه السلام.

یا اباعبدالله الحسین علیه السلام

غواص شهید حمید رحیم پور

تنها چند روز دیگه به عملیات کربلای چهار مانده بود که نمی دانم چه شد از آن پس حمید رحیم پور تصمیم گرفت قبل اسم کوچک بعضی از بچه ها را با نام شهید صدا بزند نام من هم همینطور. تا جایی که یادم هست نام هر کسی که قبلش شهید می گفت به حقیقت شهید شد. حتی همه بچه های هنرستان که با خودش همراه کرده بود شهید شدند. اما نمی دانم چرا منِ روسیاه بازماندم.

یا زهرا سلام الله علیها

سردار شهید محمود سبیلیان

بعضی از عناصر گروه های سیاسی آمدند گفتند: شما باید از بیانیه های ما خط بگیرید. محمود گفت: تا امام را داریم چرا از شما خط بگیریم؟ چه کسی رو دیدید طلا رو ول کنه بچسبه به بدل؟ گفت و گفت و دست آخر هم بیرونشان کرد. (راوی محمدرضا رحمانی)

تا اردیبهشتماه به انتظار یادواره ات می نشینیم. یا زهرا سلام الله علیها

شهید محمودسیبیلیان: «خدایا طالب مرگ سرخم، خدایا دنبال عشق توام، خدایا تو را می خواهم. یا الله یا الله یا الله.»

در انتظار یادواره ات تا اردیبهشت ماه لحظه شماری می کنیم که با توصیف های جاودانه همرزمانت به دلتنگی دیدار تو پایان دهیم ای سردار خورشید.   یا زهرا سلام الله علیها

سردار شهید محمود سیبیلیان

فضای بس روحانی و ملکوتی ایجاد می کرد ، فضایی که حس می کردی زیر بالهای نرم فرشتگان نشسته ای. آنگاه دعای سمات را با سوز گذار می خواند. (راوی : علیرضا خدامی)  یا زهرا سلام الله علیها


شهید سیدکمال فاضلی


عملیات محرم مجروح شد. طوری که دکترها ازش قطع امید کرده بودند. حضرت زهرا سلام الله علیها اومده بود به خوابش، و فرموده بود: «پسرم تو شفا گرفتی بلند شو! فقط باید قول بدی که جبهه را ترک نکنی. بعد از این خواب سر از پا نمی شناخت. عملیات خیبر شد فرمانده گردان علی اکبر. از بس که حضرت زهرایی بود اسم گدانش رو عوض کرد ، گذاشت « یا زهرا سلام الله علیها» شهید که شد ایام فاطمیه بود. درست تیر خورده بود توی پهلوش...

یا زهرا (سلام الله علیها)


شهید حمزه علی احسانی


همه زندگیش با حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیوند خورده بود. وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد مهریه حضرت زهرا(س) . دو تا آرزو داشت، اول اینکه خدا بهش یک دختر بده اسمشو بذاره فاطمه، بعد هم اینکه وقتی شهید گمنام بمونه مثل حضرت زهرا (س). آری جفت آرزوهاش برآورده شد. هم شد بابای فاطمه هم گمنام موند....

یازهرا(سلام الله علیها)


شهید محمدکمالی

چند روز دیگه مانده بود به عملیات کربلای چهار، دست بردم زیرموهاش به یک طرف، صاف می کردم. بعدم شانه اش را گرفتم به موهایش حالتی دادم. پس از آن رو به محمد گفتم: محمدجان! آماده سفر شهادت باش. فقط نگاهم می کرد و لبخند می زد. توی عملیات کربلای 4، محمد رفت بوارین دیگه برنگشت. هنوز دلمو فراغش آتش میده!

حالا شما بگید چطوری پای دل سوخته ام صابر باشم؟ یا زهرا سلام الله علیها


شهید حمزه علی احسانی

همه زندگیش با حضرت زهرا سلام الله علیها گره خورده بود. وقتی ازدواج کرد مهریه زنش شد مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها. دو تا آرزو داشت . اول اینکه خدا بهش دختر بده اسمشو بذاره فاطمه، بعد هم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت فاطمه سلام الله علیها. آری جفت آرزوهاش براورده شد. هم شد بابای فاطمه هم گمنام موند. یا زهرا سلام الله علیها


دانشجوی شهید مهدی بیات

نمی دانم چرا در چنین روزی (ولادت امام حسین علیه السلام) به یاد دانشجوی شهید مهدی بیات افتادم. همونی که شب عملیات کربلای چهار پشت دژ شلمچه توی بوارین وقتی که عراقی های بعثی از پیکر مطهرش وحشت داشتند توی دست نوشته اش گفته بود: خدایا جانم در راهت به تو هدیه باد. هدف باز شدن راه کربلا برای زائران آن حضرت بدست جان ناقابل ماست.

یا حسین علیه السلام


سردار شهید محمود سیبیلیان

باید به جایی برسیم که فکر مردم ما، فکر خدایی، اراده مردم، اراده خدایی، و خلق و خوی مردم ما، خلق و خوی الهی ، اقتصاد مردم ما ، فرهنگ روابط بین مردم همه و همه اش بشود الهی ...

(29 خرداد93 منتظر یادوراه شهید آماده حضور باشید. یازهرا سلام الله علیها)


شهید مجید توکلی نژاد

سوم مهرماه 61 بود که خودم را در ایستگاه راه آهن دیدم.هنگامی که دوستان من به همراه دیگر دانش اموزان ره سپار مدرسه ی معمولی شدند، من رهسپار مدرسه ی عشق شدم، مدرسه ای با همکلاسی های آسمانی و معلمانی آسمانی تر.

یازهرا سلام الله علیها